مادر نمیر! مردن براى تو زود است و یتیمى براى ما زودتر.
ما هنوز کوچکیم، از آب و گل در نیامدهایم. هنوز سرهایمان طاقت گرد یتیمى ندارد.
نهال تا وقتى که نهال است احتیاج به گلخانه و باغبان دارد، تاب سوز و سرما و باد و طوفان را نمیآرد، و ما از نهال کوچکتریم و از غنچه ظریفتر.
اما نه، نمان براى محافظت از ما، نمان براى اینکه از ما مراقبت کنى.
تو خود اکنون نیاز به تیمار دارى. بمان براى اینکه ما تو را بر روى چشمهاى خود مداوا کنیم.
تو اکنون به کشتى نجات طوفان زدهاى میمانى که به سنگ کینه جهال غریق، شکستهاى و پهلو گرفتهاى.
بمان براى اینکه ما بیمادر نباشیم. بمان براى اینکه ما مادرى چون تو داشته باشیم.
میدانم که خستهاى، میدانم که مصیبت بسیار دیدهاى، زجر بسیار کشیدهاى، غم، بسیار خوردهاى و میدانم که به رفتن مشتاقترى تا ماندن و به آنجا دلبستهترى تا اینجا.
اما تو خورشیدى مادر! بمان! به خفاشان نگاه نکن، این کورى مسرى و مزمن دلت را مکدر نکند، تو بخاطر همین چند چشم که آفتاب را میفهمند بمان.
میدانم که تو به دنبال چشمى براى دیدن و دلى براى فهمیدن گشتى و نیافتى.